جذبه عاشق اثر در سنگ خارا میکند
کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا میکند
هرکه بر خود سخت گیرد کارهای سهل را
سنگ بهر شیشه هستی مهیا میکند
دامن همت به دست آور درین گلشن که سرو
طی راه عالم بالا به یک پا میکند
کار روشن گوهران هرگز نیفتد در گره
کشتی می بادبان از ابر پیدا میکند
دست ناشستن ز دنیا بیجگر دارد ترا
ورنه ماهی بستر و بالین ز دریا میکند
جمع میسازد دل صدپاره را سودای عشق
لاله از داغ درون شیرازه پیدا میکند
قهرمان عشق را آیین و رسم دیگرست
دار منصور از کلام راست برپا میکند
صحبت همتبلندان کیمیای دولت است
تاجبخشی ساغر از بالای مینا میکند
میتواند بر کمر زد دست در دیوان حشر
هرکه امروز از بصیرت کار فردا میکند
خامشی از هرزهگویان است در دیوان عشق
دل همان از سادهلوحی نامه انشا میکند
گر رگ خامی نباشد با جنونش دور نیست
روزگاری شد که صائب مشق سودا میکند