چون ز تاب می رخت بر لاله پهلو میزند
غنچه در پیش گل روی تو زانو میزند
چون شود از عارضش آب طراوت موج زن
از خجالت دست خود آیینه بر رو میزند
از شبیخون خزان سنگش به مینا میخورد
باغ کز بادام خواب چارپهلو میزند
در خلاف وعده ابرویت سرآمد گشته است
در کجیها این ترازو راستی مو میزند
کیست تا همچشم یار شوخ چشم ما شود؟
هر نگاهش بر صف صد دشت آهو میزند
پاکطینت از حدیث سرد از جا کی رود؟
آب گوهر از صبا کی چین بر ابرو میزند؟
صائب از بس سینه را از مهر صیقل دادهایم
پیش ما صافیدلان آیینه زانو میزند