صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۸

تن‌پرستانی که در تضییع آب و دانه‌اند

در ریاض آفرینش سبزه بیگانه‌اند

در مذاق عارفان خون و می گلگون یکی‌ست

بس که محو لذت دیدار صاحبخانه‌اند

اهل همت رخنه در سدّ سکندر میکنند

این سبکدستان کلید فتح را دندانه‌اند

نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان

تا برون از خویش می آیند در میخانه‌اند

اهل وحدت را نظر بر اختلاف جامه نیست

در گلستان بلبل و در انجمن پروانه‌اند

دیر می گردند رام و زود وحشی می‌شوند

آشنارویان عالم معنی بیگانه‌اند

هیچ کس در کاروان زندگی بیدار نیست

ماندگان در خواب غفلت، رفتگان افسانه‌اند

برنمی‌دارد شراکت ملک تنگ بی‌غمی

زین سبب اطفال دایم دشمن دیوانه‌اند

صد بیابان در میان دارند زهاد از نفاق

گرچه در پهلوی هم چون سبحه صددانه‌اند

دیده بد صائب از نازک‌خیالان دورباد!

کز دل صدچاک خود زلف سخن را شانه‌اند