صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۶

شوخ‌چشمان درد بیش و کم به دل افزوده‌اند

ورنه ارباب رضا از بیش و کم آسوده‌اند

شور محشر را صفیر نی تصور می‌کنند

این سیه‌مستان غفلت بس که خواب‌آلوده‌اند

هرکه دید آن خال‌ها بر دور چشم یار، گفت

این غزالان بین که برگرد حرم آسوده‌اند

کیستم من تا به گرد محمل لیلی رسم؟

برق و باد از دور گردان قدم فرسوده‌اند

با چنین عجزی که بیکاری نمی‌آید ز ما

کار دنیا را و عقبی را به ما فرموده‌اند

این جواب آن غزل صائب که می‌گوید حکیم

«بر بناگوشت مثال کفر و دین بنموده‌اند»