حسرت از منقار خونآلود بلبل میچکد
پاکدامانی چون شبنم از رخ گل میچکد
آب و رنگ گلستان حسن افزون میشود
هر قدر خون بیش از تیغ تغافل میچکد
گر نصیب خار میگردد گناه قسمت است
اشک شبنم در هوای دامن گل میچکد
نسبت آن طره شاداب با سنبل خطاست
آب کی در پیچ و تاب از زلف سنبل میچکد؟
حیرت سرشار، ثابت میکند سیاره را
چون عرق از روی ساقی بیتأمل میچکد
آنچه از گیرایی آن زلف و کاکل دیدهام
خون دل کی بر زمین زان زلف و کاکل میچکد؟
زیر طاق آسمانها جای خواب امن نیست
بیم سیل نوبهار از سایه پل میچکد
وسمه بر ابروی تلخ آن نگار تندخو
زهر خونخواری است کز تیغ تغافل میچکد
زود خواهد دست گلچین را گرفتن در نگار
لالههای خون که از منقار بلبل میچکد
از عرق هردم دهد شهری به طوفان چهرهاش
شبنمی گر وقت صبح از چهره گل میچکد
با تو کل تشنگان را گر بود بیعت درست
آب خضر از پنجه خشک توکل میچکد
صائب از کلک سخنپرداز ما در آتش است
خون گرمی کز سر منقار بلبل میچکد