هرکه را از خانه بیرون جذبه دل میکشد
حلقه از نقش قدم در گوش منزل میکشد
نیست در خاطر غبار از قطع دریا موج را
تیغ خود را بر فسان گاهی ز ساحل میکشد
عقده دلبستگی را اندکاندک باز کن
ورنه مرگ این رشته را یک بار غافل میکشد
زخم دندان ندامت انتقام خون ما
وقت فرصت از لب میگون قاتل میکشد
پنجه مژگان گیرایی که من دیدم ازو
ریشه جوهر برون زآیینه دل میکشد
حسن عالمگیر لیلی نیست در جایی که نیست
از کلوخ و سنگ مجنون ناز محمل میکشد
تا به کی در پردهٔ طاقت عنانداری کنم؟
خون گرمی را که تیغ از دست قاتل میکشد
زخمها در چاشنی دارد تملقهای خصم
سگ نه بهر دوستی دامان سایل میکشد
میکند عاشق دل خود را تهی در بزم وصل
رهرو آگاه خار از پا به منزل میکشد
در به رویش میشود چون غنچه باز از شش جهت
هرکه پای جستجو در دامن دل میکشد
در چنین وقتی که میباید به حق پرداختن
هر نفس دل را به جایی فکر باطل میکشد
هرکه صائب نفس را در حلقه فرمان کشید
گردن شیر ژیان را در سلاسل میکشد