نقطه خال لبت خط بر سویدا میکشد
در گوشت حلقه در گوش ثریا میکشد
حسن را در عشق میجوید دل بینای ما
بوی یوسف از گریبان زلیخا میکشد
داغ سودا میزند چشمک به برگ لالهام
ناله زنجیر، شوقم را به صحرا میکشد
چون حبابم چشم بر سر جوش صاف باده نیست
قسمت من انتظار درد مینا میکشد
تا به فردای جزا زهر ندامت میخورد
هرکه امروز انتظار عیش فردا میکشد
ابر چشمم چون به میدان جگرداری رود
قطره اشک مرا بر روی دریا میکشد
صائب از افسانه زلف دراز او مگو
آخر این سر رشته افسون به سودا میکشد