مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۹

اگر او ماه منستی شب من روز شدستی

اگر او همرهمستی همه را راه زدستی

وگر او چهره مستی به سر دست بخستی

ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی

وگر او در صمدیت بنمودی احدیت

به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی

و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی

ز کجا میوه تازه به درون سبدستی

سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو

اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی