صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰

از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت

از جوش مور این شکرستان به گرد رفت

در بسته شد ز گرد کسادی دکان عیش

تا پسته ترا لب خندان به گرد رفت

شد ملک حسن زیر و زبر از غبار خط

دیوار خشک ماند و گلستان به گرد رفت

از بال و پر فشانی گستاخ طوطیان

لعل لب ترا شکرستان به گرد رفت

صف در برابر صف محشر که می کشد؟

از خط سبز آن صف مژگان به گرد رفت

صد خضر را چگونه دهد داد، قطره ای؟

از خط طراوت لب جانان به گرد رفت

ایمن ز خط مباش که دیدم به چشم خویش

کز بال مور ملک سلیمان به گرد رفت

از بوی گل هنوز دل از هوش می رود

هر چند آب و رنگ گلستان به گرد رفت

یاقوت آبدار تو آورد عاقبت

خطی به روی کار، که ریحان به گرد رفت

بنشین که از خرام تو ای آب زندگی

چندین هزار سرو خرامان به گرد رفت

صبری که بود پشت امیدم ازو به کوه

آخر زنی سواری طفلان به گرد رفت

از بیقراری دل دیوانه خوی من

زنجیر توتیا شد و زندان به گرد رفت

افسوس بر گذشتن موران که می خورد؟

جایی که تاج و تخت سلیمان به گرد رفت

غفلت نگر که خرمن خود را نکرده پاک

از تندباد حادثه دهقان به گرد رفت

چون ابر از جبین هوا آب می چکد

از بس که آبروی عزیزان به گرد رفت

مجنون ما ز بس که به هر کوچه ای دوید

هموار گشت شهر و بیابان به گرد رفت

از دشمن ضعیف حذر کن که بارها

خواب گران ز جنبش مژگان به گرد رفت

زان سایه ای که سرو تو بر خاکشان فکند

دعوای خونبهای شهیدان به گرد رفت

صائب که پاک می کند از روی کف غبار؟

در قلزمی که گوهر غلطان به گرد رفت