بیم و امید در دل اهل جهان پر است
هرجا که رنگ و بو ست بهار و خزان پر است
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
ما را همان ز شکوهٔ روزی دهان پر است
از چشم کور قطرهٔ اشکی است بیشمار
گر ذرهای است مردمی از آسمان پر است
نان خسان به خشکی منت سرشته است
زان لقمه الحذر که در او استخوان پر است
بلبل گلوی خویش عبث پاره میکند
گوش گل از ترانهٔ آب روان پر است
با خامشان بود در و دیوار همسخن
چون بیزبان شوی همهجا همزبان پر است
از فیض عشق روی زمین گوش تا به گوش
از گفتوگوی صائب آتشزبان پر است