هرکه از عالم مجرد شد غم عالم نداشت
مالک دینار شد هر کس که یک درهم نداشت
گوهر مقصود را در دامن همت نیافت
رخنهٔ دل را صدف یک چند تا محکم نداشت
این زمان هر آدمی صد دیو را ره میزند
رفت آن عهدی که شیطان بیم از آدم نداشت
شد فلک در روزگار این خسیسان، تنگچشم
ورنه هرگز آفتابش چشم بر شبنم نداشت
این جواب آن غزل صائب که میگوید نقی
پا به زنجیر جنون چون من کسی محکم نداشت