سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب
این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب
نیست امید رهایی زین سپهر آبگون
حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب
چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را
هرکه را باشد هوای محو گردیدن در آب
بر کف دریا بود موج خطر باد مراد
بر سبکباران بود آسان سفر کردن در آب
از شتاب عمر بی شیرازه شد اجزای جسم
چون تواند جمع کردن خویش را روغن در آب؟
در تجرد رشته واری بند دست و پا شود
بر شناور کوه آهن می شود، سوزن در آب
از ملامت می پرستان ترک مستی کی کنند؟
نیست طوفان ماهیان را مانع از خفتن در آب
تلخی مرگ است شکر، مور شهد افتاده را
نیست ماهی را حیاتی بهتر از مردن در آب
کوته اندیشی است پیش پای طوفان همچو موج
هر نفس بر خود بساط تازه ای چیدن در آب
نیست پروای علایق واصلان عشق را
خار نتواند گرفتن موج را دامن در آب
کی شود با یکدگر مژگان عاشق آشنا؟
نیست نبض موج را امکان آسودن در آب
چهره مه داغدار از منت خورشید شد
چون صدف از گوهر خود خانه کن روشن در آب
در سر مستی ز لب مهر خموشی برمدار
می دهد بر باد جان را دم برآوردن در آب
کوشش جان برنیاید با گرانی های جسم
آب در آهن گران سیرست، چون آهن در آب
مردی از دریا گلیم خود برون آوردن است
ورنه آسان است چون اطفال افتادن در آب
صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را
تا توانی همچو کف سجاده افکندن در آب