در آتشم ز دیده شوخ ستارهها
در هیچ خرمنی نفتد این شرارهها!
خالی شده است از دل آگاه مهد خاک
عیسیدمی نمانده درین گاهوارهها
پهلو ز کار عشق تهی میکنند خلق
جای ترحم است بر این هیچکارهها
جز حرف پوچ، قسمت زاهد ز عشق نیست
کف باشد از محیط نصیب کنارهها
پستی دلیل قرب بود در طریق عشق
اینجا پیاده پیش بود از سوارهها
صحبت غنیمت است به هم چون رسیدهایم
تا کی دگر به هم رسد این تختهپارهها
در حسن بیتکلف معنی نظاره کن
از ره مرو به خال و خط استعارهها
صائب نظر سیاه نسازد به هر کتاب
فهمیده است هر که زبان اشارهها