به دور کاکل و زلف تو سنبلستانها
شده است خواب پریشان به چشم بستانها
چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند
که غنچهای نشود باز در گلستانها
ز شرم روی تو شمع و چراغها یکسر
نفسگداخته رفتند از شبستانها
تبسم تو که تلخ است کام عاشق ازو
نهفته در دل هر مور، شکرستانها
ستم مکن به ضعیفان که شد تبسم برق
بدل به ناله جانسوز در نیستانها
چنان ز گرگ هوس خاطرم گزیده شده است
که چشم بسته کنم سیر یوسفستانها
در آن حریم که روی تو بینقاب شود
به داغ شمع سیاهی شود شبستانها