ز سختیهای عالم قانعان را هست لذتها
هما را استخوان در لقمه باشد مغز نعمتها
شکست عشق را از صبر بر خود مومیایی کن
که در کشتی شکستن خضر را درج است حکمتها
به چشم هر که از نور بصیرت بهرهای دارد
جواهر سرمه بینش بود، گرد کدورتها
زلیخاست اگر برداشت از یوسف، تو چون مردان
مده از دست تا ممکن بود دامان فرصتها
ز لنگر شهپر پرواز کشتی غوطه در گل زد
مکن پیوند تا ممکن بود با پستفطرتها
به کف تا رشته تابی هست از بینایی ظاهر
مشو غافل ز نظم گوهر شهوار عبرتها
چو بیمغزان مکن در سایه بال هما منزل
که باشد پرده روی شقاوت این سعادتها
ز دولت صلح کن زنهار با امنیت خاطر
که در دنبال خواب امن باشد چشم دولتها
بلا بر اهل ایمان میشود نازل کز انگشتان
به انگشت شهادت میرسد زخم ندامتها
چه دریاهای خون میشد روان از چشم مظلومان
مکافات عمل را چشم اگر میبست رشوتها
شراب تلخ دارد عیش شیرین در قفا صائب
مگردان رو ترش از باده تلخ نصیحتها