تا ز چشم شوخ او در گردش آمد جامها
چون رم آهو بیابانی شدند آرامها
دلبری را زلف او در دور خط از سر گرفت
میشود از خاک افزون حرص چشم دامها
خام کرد آن آتشینرو آرزوهای مرا
گرچه از خورشید تابان پخته گردد خامها
هر سؤالی را جوابی پیش ازین آماده بود
بیجواب از کوه تمکین تو شد پیغامها
پستهها را لعل میگونت گریبانچاک کرد
تلخ شد از چشم شوخت خواب بر بادامها
سنگ میشد پیش ازین در پنجه ابرام، موم
از دل سخت تو بیتأثیر شد ابرامها
راست ناید با وطن نقش گرامیگوهران
روی در دیوار باشد در نگینها نامها
نیست اوج اعتبار پوچمغزان را ثبات
کوزه خالی فتد زود از کنار بامها
از دو جانب بود مشکل جمع کردن خویش را
فکر آغازم برآورد از غم انجامها
شد منور سینه من صائب از داغ جنون
خانه تاریک را روشن کند گلجامها