هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را
میدهد ترجیح بر کان بدخشان شیشه را
گرچه در ابر تنک خورشید را نتوان نهفت
میکنم از سادگی در خرقه پنهان شیشه را
گر به رقص آرد دل بی تاب ما را دور نیست
باده شوخی که سازد پایکوبان شیشه را
با شراب عشق خودداری نمیآید ز دل
جوش این مِیْ میدهد کشتی به طوفان شیشه را
جلوه خورشید دارد در کنار صبحدم
باده گلرنگ در چاک گریبان شیشه را
در خراباتی که ما لنگر ز مستی کردهایم
دعوی جلوه است با سرو خرامان شیشه را
زان شراب لعل سرگرمم که از هر قطرهاش
اخگر خورشید باشد در گریبان شیشه را
سرو همت را برومندی بود در بر گریز
خنده میریزد ز لب در وقت احسان شیشه را
کار هر دل نیست راز عشق پنهان داشتن
زور این مِیْ میکند چون نار خندان شیشه را
مِیْ کشان را شکوهای از گردش افلاک نیست
در بغل دارند صائب می پرستان شیشه را