ناتوانی از اجابت نیست مانع آه را
میرساند پیچ و خم آخر به منزل راه را
میشوند از خاکساری زیردستان سربلند
جامهٔ کوتاه، رعنا میکند کوتاه را
ترک غفلت کن که بیداری درین ظلمتسرا
مد عمر جاودان سازد شب کوتاه را
از کدو بوی شراب آید به دشواری برون
از سر بیمغز نتوان برد حُب جاه را
هر قدر ابر بهاری در کرم طوفان کند
نیست ممکن از تهی چشمی برآرد چاه را
با تن خاکی امید جذبه، سوداییست خام
کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را
طایر یک بال نتواند فلکپرواز شد
بی حضور دل مبر زنهار نام الله را
پای سرعت در ره هموار میآید به سنگ
نرم رویی آورد بیرون ز سختی راه را
حسن را از خط مشکین نیست بر خاطر غبار
توتیای چشم باشد گرد لشکر شاه را
برندارد وقت خط چشم از عذار گلرخان
هر که در ابر تُنُک دیدست سیر ماه را
شرم نتواند حصاری کرد حسن شوخ را
هاله از پرتوفشانی نیست مانع ماه را
مرغ زیرک در قفس صائب دل خود میخورد
بیش باشد وحشت از دنیا دل آگاه را