عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا
آهوان از چشم نگذارند صیاد مرا
گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب
نَکهتِ گل میکند تفسیر، فریاد مرا
کارها را کارفرما آب و رنگی میدهد
ورنه جوی شیر زنّاری است فرهاد مرا
صیدِ لاغردام با خود دارد از پهلوی خویش
حاجتِ دام و کمندی نیست صیاد مرا
قطرهای هم در سوادِ دیدهاش میبود کاش
اینقدر آبی که در تیغ است جلاد مرا
صبرِ من در بی قراریها قیامت میکند
ورنه میگیرد ازو خط، عاقبت داد مرا
از ادب صائب خموشم، ورنه در هر وادیی
رتبهٔ شاگردی من نیست استاد مرا