چربنرمی میکند کوتهزبان شمشیر را
سخترویی میشود سنگِ فِسان شمشیر را
سینهصافان بیخبر از رازِ عالم نیستند
هست در پردازِ جوهرها نهان شمشیر را
سیل در معمورهها دادِ خرابی میدهد
صید فربه میکند مطلق عنان شمشیر را
ترکِ خونریزی نکرد آن غمزه در ایامِ خط
کی شود پیچیده از جوهر، زبان شمشیر را
گرچه صیدِ لاغرِ من قابلِ فِتراک نیست
میتوان کردن به سوزن امتحان شمشیر را
میپذیرد زود لوحِ ساده نقشِ همنشین
کرد جوهردار آن مویِ میان شمشیر را
ماهیان را موجهٔ دریا دعایِ جوشن است
بیزبانی میکند حِرزِ امان شمشیر را
جوی شیر از بازوی فرهاد میبخشد خبر
در جراحت میشود جوهر عیان شمشیر را
بوی گلزارِ شهادت هرکه را بیتاب کرد
چون لبِ پانخورده میبوسد دهان شمشیر را
جوهرِ مردی نمیداند فریب و مکر چیست
دامِ پیدا، دانه میباشد نهان شمشیر را
در سرشتِ سختجانان قناعت حرص نیست
قطرهٔ آبی کند رَطب اللسان شمشیر را
داس دایم در کمینِ خوشههای سرکش است
آسمان دارد پی گردنکشان شمشیر را
غمزه دارد از دلِ سنگینِ او بر کوه پشت
میدهد بیرحمیِ جلاد، جان شمشیر را
حرصِ ظلمِ آهنیندل از کهنسالی فزود
مانع از خون نیست قد چون کمان شمشیر را
هر که را از چاردیوارِ عناصر دل گرفت
میشمارد سبزهٔ آبِ روان شمشیر را
بختِ خوابآلودهای دارم که در خونریز من
میشود جوهر رگِ خوابِ گران شمشیر را
بس که تلخی دیدهام صائب ازان بیدادگر
تلخ میگردد ز خونِ من دهان شمشیر را