مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۵

هر لحظه یکی صورت می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی

از نعمت روحانی در مجلس پنهانی

چندانک خوری می خور دستوری دادن نی

آن میوه که از لطفش می آب شود در کف

و آن میوه نورش را بر کف بنهادن نی

این بوی که از زلف آن ترک خطا آمد

در مشک تتاری نی در عنبر و لادن نی

می‌کوبد تقدیرش در هاون تن جان را

وین سرمه عشق او اندرخور هاون نی

دیدی تو چنین سرمه کو هاون‌ها ساید

تا بازرود آن جا آن جا که تو و من نی

آن جا روش و دین نی جز باغ نوآیین نی

جز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نی

بگذار تنی‌ها را بشنو ارنی‌ها را

چون سوخت منی‌ها را پس طعنه گه لن نی

تن را تو مبر سوی شمس الحق تبریزی

کز غلبه جان آن جا جای سر سوزن نی