مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۶

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری

هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی

هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری

هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی

سوی فلک حمله کنی زهره و مه را ببری

چند فلک گشت قمر تا به خودش راه دهی

چند گدازید شکر تا تو بدو درنگری

چند جنون کرد خرد در هوس سلسله‌ای

چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری

آن قدح شاده بده دم مده و باده بده

هین که خروس سحری مانده شد از ناله گری

گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است

لاله رخا تو ز یکی لاله ستان دگری

هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی

تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری

چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین

مادر دولت بکند دختر جان را پدری