مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۹

ای دیده راست راست دیده

چون دیده تو کجاست دیده

آن قطره بی‌وفا چه دیده‌ست

بحر گهر وفاست دیده

اجری خور توتیا چه بیند

اجری ده توتیاست دیده

ای آنک ز روز و شب برونی

روز و شب مر تو راست دیده

در پرتو آفتاب رویت

در رقص چو ذره‌هاست دیده

بد بی‌تو دو دیده دشمن جان

اکنون ز تو جان ماست دیده

ای دیده تان چو دل پریشان

در عین دل شماست دیده

هر دیده جدا جدا از آن است

کز دیده ما جداست دیده

چون دیده خدای را ببیند

گویی که مگر خداست دیده

چون دیده کوه بر حق افتاد

از هر سنگیش خاست دیده

زر شد همه کوه از تجلی

یعنی همه کیمیاست دیده