آینهٔ جان شده چهرهٔ تابان تو
هر دو یکی بودهایم، جان من و جان تو
ماهِ تمام دُرست! خانهٔ دل آن توست
عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو
روح ز روز الست بود ز روی تو مست
چند که از آب و گِل بود پریشان تو
گِل چو به پستی نشست آب کنون روشنست
رفت کنون از میان آنِ من و آنِ تو
قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست
تا به ابد چیره باد دولت خندان تو
ای رخ تو همچو ماه، ناله کنم گاه گاه
ز آنک مرا شد حجاب، عشق سخندان تو