شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۶۴

گوهر ار جوئی در این دریا بجو

سر آن درّ یتیم از ما بجو

نقد گنج کنت کنزاً را طلب

هر چه می‌ خواهی بیا از ما طلب

ساقی مستیم و جام می به دست

می خورند از جام ما رندان مست

ملک میخانه سبیل ما بود

آید اینجا هر که او ز اینجا بود

هر کجا رندی است ما را محرم است

هر کجا جامی است با ما همدم است

صورت ما مظهر معنی ماست

این و آن ، دو شاهد دعوی ماست

علم وجدانی است علم عارفان

علم اگر خوانی چنین علمی بخوان

قول ما صدیق تصدیقش کند

آن محقق نیک تحقیقتش کند

تا ننوشی می ندانی ذوق می

تا نگردی وی نیابی حال وی

مستم و خورده شراب بی‌ حساب

هر که بیند گویدم خورده شراب