مست و رند و لاابالی در جهان افتادهایم
بر در میخانهٔ خمار سر بنهادهایم
جامهای خسروانی خوردهایم اندر الست
تا نپنداری که ما امروز مست بادهایم
بر در سلطان عشقش چون گدایان سالها
بر امید وعدهٔ دیدار او استادهایم
ما به بدنامی اگر چه ننگ خلق عالمیم
جز به نام صانع بیچون زبان نگشادهایم
ساکن میخانهایم و عشق میورزیم فاش
فارغ از پیر و مرید وخرقه و سجادهایم
نعمت اللهیم و در اقلیم عالم مُهروار
بر در و دیوار و بام خاص و عام افتادهایم