شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۷

ای گشته خجل از گل روی تو شقایق

حیران شده در نرگس مست تو خلایق

بسیار بگشتیم به هر باغ و ندیدیم

سروی چو قدت رسته در اطراف حدائق

اکنون که چمن رونق گلزار جنان شد

رو بادهٔ گلگون طلب و یار موافق

از دامن خود دست مدار ای دل شیدا

باشد که میسر شودت کشف حقایق

رندی که نهد پا به ره کعبهٔ مقصود

واجب بود اول قدمش ترک علایق

اسرار مرا زاهد مخمور چه داند

دُردی کش میخانه کند حل دقایق

سید سر خود گیر که در عالم وحدت

مجنون همه لیلی شد و عذرا همه وامق