شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰

عاشقانه به یاد او سرخوش

ساغر می چو عاشقان درکش

مست او شو چه جای هشیاریست

نوش کن جام بادهٔ بی غش

دل اصحاب عشق و صحبت دوست

جان یاران و مهر آن مهوش

عشق او آتش است و ما چون عود

خوش بود عود خاصه بر آتش

آستین بر جهان جان افشان

دامن از دست ملک دل درکش

از سر هر دو کون خوش برخیز

بنشین یک زمان به عشقش خوش

روز عید است باش قربانش

همچو سید ولی مگو ترکش

آفتابست و ماه خوانندش

همه بینند ولی ندانندش