شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲

آفتابی رو نموده بی غبار

گنج پنهان بود گشته آشکار

آینه بی حد نماینده یکی

آن یکی در هر یکی خوش می شمار

رند سرمستیم در کوی مغان

با خمار این و آن ما را چه کار

راه یاران گرامی هست نیست

جاودان می رو در این ره مردوار

ذوق اگر داری در آ در میکده

عشق می بازی دمی با ما بر آر

صورت و معنی است با ما در میان

نعمت الله است با ما در کنار