شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹

خاکساران که گو به پاکردند

کی توانند گرد ما گردند

عاشقانی که عشق می بازند

پیش معشوق جان فدا کردند

می خمخانهٔ حدوث و قدم

باده نوشان به جرعه ای خوردند

دُرد دردش به دست رندان ده

نه به آن زاهدان که بی دردند

گر صدند ار هزار اهل کمال

عاشقانه به عشق او فردند

زندگانی که کشتهٔ عشقند

نزد مردان مرد ما مردند

کرم حضرت خدا و رسول

نعمت الله به ذوق پروردند