یاری که خیال دوست دارد
عمری به خیال می گذارد
عالم چه بود به نزد عارف
نقشی که نگار می نگارد
هر دم نقشی برد ز عالم
در دم نقشی دگر برآرد
در آینه چون کند نگاهی
لطفش جامی به او سپارد
مائیم و دل شکسته چون دوست
پیوسته شکسته دوست دارد
بحری است که آب رحمت او
بر ما شب و روز نیک بارد
چون اصل عدد یکی است سید
آن یک به هزار می شمارد