شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

هر کس که هوای ما ندارد

گویا خبر از خدا ندارد

آنکس که نخورد دُردی درد

بی درد بُود دوا ندارد

۳

هر چند که شاه ذوق دارد

ذوقی چو من گدا ندارد

در بحر محیط عشق غرقیم

جز ما خبری ز ما ندارد

مائیم و نوای بینوائی

بلبل به از این نوا ندارد

۶

نابینا خود خدا نبیند

چون جام جهان نما ندارد

عشقست که عاشقست و معشوق

باشد همه جا و جا ندارد

جان است از آن بما نیاید

عمر است از آن وفا ندارد

سید مست است و جام بر دست

دست از می و جام واندارد