پادشاهی گدای او دارد
سلطنت بی نوای او دارد
هر کجا خسرویست در عالم
جان شیرین برای او دارد
۳
نور دیده ز چشمش اندازم
دیگری گر به جای او دارد
مدتی شد که این دل مستم
عاشقانه هوای او دارد
جان فدای بلای بالایش
که دل من بلای او دارد
۶
عشق مست است و جام می بر دست
عقل مسکین چه پای او دارد
نعمت الله با چنین نعمت
چشم جان بر عطای او دارد