شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

پادشاهی گدای او دارد

سلطنت بی نوای او دارد

هر کجا خسرویست در عالم

جان شیرین برای او دارد

۳

نور دیده ز چشمش اندازم

دیگری گر به جای او دارد

مدتی شد که این دل مستم

عاشقانه هوای او دارد

جان فدای بلای بالایش

که دل من بلای او دارد

۶

عشق مست است و جام می بر دست

عقل مسکین چه پای او دارد

نعمت الله با چنین نعمت

چشم جان بر عطای او دارد