شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹

هر زمان عشقی ز نو پیدا شود

هر نفس جانی دگر شیدا شود

چون درآید در شمار عارفان

در سواد ملک دل غوغا شود

۳

چون برآید آفتاب مهر او

جان و دل چون ذره ناپیدا شود

گر ز پیش دیده بردارد نقاب

چشم نابینای ما بینا شود

غرقه شو در بحر عشقش کز یقین

قطره با دریا شود دریا شود

۶

دست با او در کمر بازی کند

کو به عشقش می برد بی پا شود

سید ما چون سخن گوید ز حق

نعمت الله این چنین گویا شود