شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

عشق دلبر در دل ما جا گرفت

خانه خالی دید از آن مأوا گرفت

عاشق مستیم و در کوی مغان

عاقلان را کی بود بر ما گرفت

هر کسی دستی و دامانی دگر

دست ما دامان بی همتا گرفت

مبتلائیم و بلا جوئیم ما

از بلا این کار ما بالا گرفت

آب چشم ما به هر سو رو نهاد

لاجرم گرد جهان دریا گرفت

عقل اگر ره را غلط کرد و برفت

کی کند بینا ، بنا بینا گرفت

سید ما از همه عالم گرفت

درگه یکتای بی همتا گرفت