شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

دل ندارد هر که او را درد نیست

وانکه خود دردی ندارد مرد نیست

نزد بی دردان مگو زینهار درد

دشمنست آن دوست کو همدرد نیست

با لب و رخسار و چشم مست یار

حاجت نقل و شراب و درد نیست

در هوای آفتاب روی او

در به در گشتیم از وی گرد نیست

درد بی درمان ما را از یقین

غیر سید دیگری در خورد نیست