شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

ای که گوئی که ماهتاب آنست

باطنش بین که آفتاب آنست

می عشقش به ذوق می نوشیم

نزد رندان ما شراب آنست

هر خیالی که نقش می بندی

در خیالی خیال خواب آنست

ای که گوئی مرا حجاب نماند

آن غلط کرده ای حجاب آنست

گر بپرسند آب حیوان چیست

بوسه ده بر لبش جواب آنست

عقل اول که هست ام کتاب

بشنو خوش بخوان کتاب آنست

نعمت الله خدا به ما بخشد

نعمت خوب بی حساب آنست