شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

دم مزن ای دل که آن سر نازک است

نازک است این سرو ساتر نازک است

نقطه ای در دایره دوری نمود

دایره در دور و دائر نازک است

۳

چشم ما روشن به نور روی اوست

این چنین منظور و ناظر نازک است

ماه پیدا گشت و پنهان آفتاب

غایتی در عین حاضر نازک است

جام ما باشد حباب آب می

نازکش گفتم که این سر نازک است

۶

جام پیدا باده پنهان دور نیست

جام باطن باده ظاهر نازک است

نازکانه خاطر سید بجوی

زانکه سرمست است و خاطر نازکست