شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

منم آن رند عاشق سرمست

که می عشق می خورم پیوست

در خرابات عشق مست و خراب

دست در دست شاهد سرمست

در دلم عشق و در سرم سود است

در نظر یار و جام می بر دست

ساقی مست و رند لایعقل

به یکی جرعه عقل ما برده است

عاشقانه حریف خمّاریم

فارغ از نیست ایمنیم از هست

از سر هر دو کون خوش برخاست

هر که یک لحظه نزد ما بنشست

میر مستان مجلس عشقیم

سید عاشقان باده پرست