شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

عشق جانان در میان جان ماست

گنج معنی در دل ویران ماست

ما به درد دل گرفتار آمدیم

وین عجب کاین درد دل درمان ماست

هر کسی را کفر و ایمانی بود

زلف رویش کفر و هم ایمان ماست

زاهدی باری به شأن عقل تو است

عشق بازی آیتی در شأن ماست

ما به عشق او به میدان آمدیم

گوی عالم در خم چوگان ماست

از شراب ناب بی غش سرخوشیم

مستی ما از می جانان ماست

در سماع عارفان در کنج دل

زهره قوال و قمر رقصان ماست

سید خلوت سرای وحدتیم

نعمت الله از دل و جان آن ماست