منم کز بادهٔ عشرت خروشیدن نمیدانم
به دست من مده این می که نوشیدن نمیدانم
طبیبا از دوا بر قامت دیوانه خوی من
مبر پیراهن عصمت که پوشیدن نمیدانم
من آن مست می شوقم که گر صد سال شوق او
نماید آتش و من نیز جوشیدن نمیدانم
به ریش تازگی از مرهم آسیب نمک ساید
نهی ز الماس و حیرت خروشیدن نمیدانم
به صد امید با کوشیدنم در مدعا، عرفی
ز استغنا مدان، با قید کوشیدن نمیدانم