لحن اسماعیل آشوبی که در دستان کند
کافرم چنگیز اگر با جیش ترکستان کند
ساز دستان چون نماید شور آوازش به بزم
هوش هشیاران رباید تا چه با مستان کند
هم گل بویا بود هم بلبل گویا بود
زان گهی دستان کند گه جلوه چون بستان کند
خود بود هشیار و چشمش مست میخواهد به مکر
صید هشیاران و مستان هردو زین دستان کند
کودکی شیرین زبانست او که لحن دلکشش
دایهٔ عیش و طرب را شیر در پستان کند
لالهٔ روی نکویش لال سازد عقل را
پس به هر معنی که خواهی بزم لالستان کند
در پس دف چون کند پنهان رخ رخشان خویش
ماه را ماندکه جا در کفهٔ میزان کند
گرچه میخواهد که حسن خود بپوشاند ولی
حس او پیداترست از آنکه او پنهان کند
این که میگویند اسماعیل قربان شد خطاست
کاوست اسماعیل و مردم را همی قربان کند
این که می گویند یوسف شد به زندان منکرم
او اگر یوسف دل خلق از چه در زندان کند