یازدهم رجب از شهر حلب بیرون شدیم، به سه فرسنگ دیهی بود جند قنسرین میگفتند.
و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم، بارو نداشت. شش فرسنگ دیگر شدیم، معرة النعمان بود، بارهای سنگین داشت، شهری آبادان و بر در شهر اسطوانهای سنگین دیدم، چیزی بر آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که این چه چیزست؟ گفت طلسم کژدمیست، که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند، بگریزد و در شهر نماند. بالای آن ستون ده ارش قیاس کردم، و بازارهای او بسیار معمور دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است، در میان شهر، که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد. و کشاورزی ایشان همه گندمست و بسیارست و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوانست، و آب شهر از باران و چاه باشد.