دیگر روز بازرگان بچه را گفتند: امروز ما مهمان عقل و کیاست تو خواهیم بود. خواست که به شهر رود، در آن نزدیکی کشتی مشحون به انواع نفایس به کران آب رسیده بود، اما اهل شهر در خریدن آن توقفی میکردند تا کسادی پذیرد. او تمامی آن برخود غلا کرد، و هم در روز به نقد بفروخت و صدهزار درم سود برداشت. اسباب یاران بساخت و بر در شهر بنبشت که «حاصل یک روزه خرد صدهزار درم است.»