نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۱۵

ملک گفت: آرزوی دیدار ایران‌دخت می‌باشد. گفت: سه تن آرزوی چیزی برند و نیابند: مفسدی که ثواب مصلحان چشم دارد؛ و بخیلی که ثنای اصحاب مروّت توقع کند؛ و جاهلی که از سر شهوت و غضب و حرص و حسد برنخیزد و تمنا‌ی آنش باشد که جای او با جای نیک‌مرد‌ان برابر بوَد.

ملک گفت: من خود را در این رنج افگنده‌ام. گفت: سه تن خود را در رنج دارند: آنکه در مصاف خود را فروگذارد تا زخمی گران یابد؛ و بازرگان حریص بی‌وارث که مال از وجه ربا و حرام گرد می‌کند؛ ناگاه به قصد حاسدی سپری شود، وبال باقی ماند؛ و پیری که زن نابکار خواهد، هر روز وی سردی می‌شنود و از سوز او نهمت بر تمنا‌ی مرگ مقصور می‌گرداند و آخر هلاک او در آن باشد.

ملک گفت: ما در چشم تو نیک حقیر می‌نماییم که گزارد این سخن جایز می‌شمری! گفت: مخدوم در چشم سه طایفه سبک نماید: بندهٔ فراخ‌سخن که ادب مفاوضت مخدومان نداند و گاه و بیگاه در خاست و نشست و چاشت و شام با ایشان برابر باشد، و مخدوم هم مزاح‌دوست و فحاش‌، و از رفعت منزلت و نخوت سیاست بی‌بهر. و بندهٔ خائن مستولی بر اموال مخدوم، چنانکه به مدت‌، مال او از مال مخدوم درگذرد، و خود را رجحانی صورت کند؛ و بنده‌ای که در حرم مخدوم بی‌استحقاق‌ منزلت اعتماد یابد و به مخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود.

ملک گفت: ترا باد دستی مضیع و سبک‌سری مسرف یافتم، ای بلار! گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را به راه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندان‌که جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی‌عاقبت را به تألُف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت می‌کند و منکری به وی حوالت می‌شود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سرّ با کسی گوید که در کتمان راز خویش به تمالک و تیقظ مذکور نباشد.

ملک گفت: بدین کار بر تهتک تو دلیل گرفتم. گفت: جهل و خفت سه تن به حرکات و سکنات ایشان ظاهر گردد: آنکه مال خود را به دست اجنبی ودیعت نهد و ناشناخته را میان خود و خصم حَکم سازد؛ و آنکه دعوی شجاعت و صبر و کسب مال و تألف دوستان و ضبط اعمال کند و آن را روز جنگ و هنگام نکبت و میان توانگران و وقت قهر دشمنان و به فرصت استیلا بر پادشاهان برهانی نتوانَد آورد، و آنکه گوید «‌من از آرزو‌های جسمانی فارغ‌ام و اقبال من بر لذت روحانی مقصور است.‌» و در همهٔ احوال سخرهٔ هوا باشد و قبله احکام خشم و شهوت را شناسد.