چه غافلی که ز من نام دوست میپرسی
سراغ او هم از آنکس که اوست میپرسی
چه ممکنست رسیدن به فهم یکتایی
چنینکه مسئلهٔ مغز و پوست میپرسی
ز رسم معبد دل غافلی کز اهل حضور
تیمم آب چه عالم وضوست میپرسی
نگاه در مژهای گم ز نارساییها
کهکیست زشت وکدامین نکوست میپرسی
تجاهل تو خرد را به دشت و درگرداند
رهی نداری و منزل چه سوست میپرسی
به تر دماغی هوش تو جهل میخندد
کز اهل هند عبارات خوست میپرسی
دل دو نیم چوگندمگرفته در بغلت
تو گرم و سردی نان دو پوست میپرسی
به چشمه سار قناعت ندادهاند رهت
کز آبروی غنا از چه جوست میپرسی
سوال بیخردان کم جواب میباشد
نفس بدزد که تا گفتگوست میپرسی
ز قیل و قال منم ناگزیر و میگویم
به حرف و صوت ترا نیز خوست میپرسی
به خامشی نرسیدی که کم زنی ز نخست
ز بیدل آنچه حدیث نکوست میپرسی