بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۳

کجایی ای جنون، ویرانه‌ات کو

خس و خاریم، آتشخانه‌ات کو

الم پیمایم از کم‌ظرفیِ هوش

شرابِ عافیت، پیمانه‌ات کو

تو شمعِ بی‌نیازی‌ها برافروز

مگو خاکسترِ پروانه‌ات کو

اگر اشکی، چه شد رنگِ گدازت

وگر آهی، رمِ دیوانه‌ات‌ کو

اگر ساغرپرستِ خوابِ نازی

چو مژگان لغزشِ مستانه‌ات کو

گرفتم موشکافِ زلفِ رازی

زبانِ بینوای شانه‌ات کو

ز هستی تا عدم، یک نعره‌واری

و لیکن همتِ مردانه‌ات کو

کمانِ قبضهٔ آفاقی اما

برون از خود، سراغِ خانه‌ات کو

بساطِ وهم، واچیدن ندارد

نوا افسانه‌ای، افسانه‌ات کو

حجابِ آشنایی، قیدِ خویش است

ز خود گر بگذری، بیگانه‌ات کو

ندارد این قفس سامانِ دیگر

گرفتم آب شد دل، دانه‌ات‌ کو

سرت بیدل هوا فرسود راهیست

دماغِ کعبه و بتخانه‌ات کو