نشنیده حرف چند که ما گوش کردهایم
تا لب گشودهایم فراموش کردهایم
درد دلیم، شور دو عالم غبار ماست
اما زیارت لب خاموش کردهایم
تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست
سیر نُه آسمان به خم دوش کردهایم
آفات دهر چارهگرش یک تغافلست
توفان به بستن مژه خس پوش کردهایم
شوری دگر نداشت خمستان اعتبار
خود را چو درد می سبب جوشکردهایم
حیرت سحر دماندهٔ طرز نگاه ماست
صد چاک سینه نذر یک آغوشکردهایم
طاووس رنگ ما ز نگاه که میکش است
پرواز را به جلوه قدح نوش کردهایم
بر وضع ما خطای جنونی دگر مبند
کم نیست این که پیروی هوش کردهایم
مردم به دستگاه بقا ناز میکنند
ما تکیه بر فنای خطا پوش کردهایم
بیدل حدیث بیخبران ناشنیدنی است
بودیم معنیی که فراموش کردهایم