نمیگویم به گردون سیر کن یا بر هوا بنگر
نگاهی کردهای گل تا توانی پیش پا بنگر
به پرواز هوا تا کی عروج آهستگی غفلت
حضیض قدر جاه از سایهٔ بال هما بنگر
نگردی از گرانیهای بار زندگی غافل
به عبرت آشنا کن دیده و قد دوتا بنگر
تو ای زاهد مکن چندین جفا در حق بینایی
برآ از خلوت و کیفیت صنع خدا بنگر
حباب بی سر و پایت پیامی دارد از دریا
که ای غافل زمانی خویش را از ما جدا بنگر
چو نی از ناتوانی نالهها در لب گره دارم
نفس کن صرف امداد من و عرض نوا بنگر
در این گلزار هر سو شبنمی بر خاک میغلتد
به حال خندهٔ گل گریهها دارد هوا بنگر
خرام سیل در ویرانهها دارد تماشایی
ز رفتارت قیامت میرود بر دل بیا بنگر
جبینی سود و رنگ تهمت خون بست بر پایت
به آیین ادب گستاخی رنگ حنا بنگر
به انصاف حیا تا پردهٔ روی حسد بندی
به آن چشمی که خود را دیده باشی سوی ما بنگر
ز ساز رفتن است آماده همچون شمع اجزایت
سراپای خود ای غافل به چشم نقش پا بنگر
اثرهای مروت از سیهچشمان مجو بیدل
وفا کن پیشه و زین قوم آیین جفا بنگر