ای هوس قطع نفس کن ساعتی دنگم گذار
بیخماری نیست مستی شیشه در سنگمگذار
بوی منت برنمیدارد دماغ همتم
از غرض بردار دست و بر دل تنگم گذار
۳
بیخودان محملکشگرد دو عالم وحشتند
گر شکست دامنت بارست بر رنگمگذار
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالیکنم
شیشهام را بشکن و گوشی بر آهنگم گذار
کس ندارد جز عرق تاب جدال اهل شرم
آب شو آنگه قدم در عرصهٔ جنگم گذار
۶
داغ را غیر از سیاهی سایهٔ دیوار نیست
یک دو روزی عافیت آیینه در زنگمکذار
بیجنون دنیا و عقباکسوت ناکامی است
زین دو دامن یک گریبانوار در چنگم گذار
پلهٔ میزان موهومی نمیباشد گران
گو فلک همچون شرر در سنگ بیسنگم گذار
۹
بیدماغی نقد امکان را ودیعت خانهایست
مهر هر گنجی که خواهی بر دل تنگم گذار
نُه فلک بیدل غبار آستان نیستیست
گر تو مرد اعتباری پا به اورنگم گذار